واکسن 18 ماهگی
با تحقیقاتی که از ماهها قبل کرده بودم، بعید به نظر می رسید شب ِ قبل از واکسنت کابوس نبینم! حتی پی ِ چند شب بی خوابی و تب و ... را هم به تنم مالیده بودم. تا اینکه چهارشنبه 11/10/92 ساعت 11 مرخصی گرفتم و تو را با مامان جون به درمانگاه بردم. والا اگه خودم واکسن داشتم آنقدر دلهره نداشتم ولی خدا را شکر که به خیر گذشت و فعلا تا شش سالگی دغدغه ی واکسن، تعطیل! وَرجه وورجه ها و بپر بپرهای جنابعالی بعد از اینکه رسیدیم خونه هم، باعث شد پایت خیلی اذیت نکنه و بتوانی تکانش بدهی. من هم که کلا آن روز و 5شنبه و جمعه را در بس در خدمتت بودم ! عصرش رفتیم خانه مادرجون ِ من و فرداش با بابایی خرید رفتیم بیرون و ... حسابی خوش گذروندیم. تو هم کلی لوس شدی!!! و ...